محل تبلیغات شما



مردی (مرس)جوانی به نزد عارفی آمد و شروع کرد به بدگویی از صوفیان .

 عارف انگشتری را از انگشتش بیرون آورد و به مرد داد و گفت : این انگشتر را به بازار دست فروشان ببر و ببین قیمت آن چقدر است ؟

مرد انگشتر را به بازار دست فروشان برد

ولی هیچ کس حاضر نشد بیشتر از یک سکه نقره برای آن بپردازد .

مرد دوباره نزد عارف آمد و جریان را برای او تعریف کرد .

 عارف در جواب به مرد گفت : حالا انگشتر را به بازار جواهر فروشان ببر و ببین آنجا قیمت آن چقدر است .

در بازار جواهر فروشان انگشتر را به قیمت هزار سکه طلا می خریدند !

 مرد شگفت زده نزد عارف بازگشت و او را از قیمت پیشنهادی بازار جواهر فروشان مطلع ساخت .

 پس عارف به او گفت : دانش و اطلاعات تو از صوفیان به اندازه اطلاعات فروشندگان بازار دست فروشان از این انگشتر جواهر است .

 

 


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

ایران از انقلاب به بعد....